کاشکی
کاشکی تو قحطی شقایق باز بشیم سوار قایق...
بشینیم بریم تو دریا من و تو تنهای تنها...
ماهیا خیلی امینن ، نمیگن اگه ببیـــنن...
انقدر میریم که ساحل از من و تو بشه غافل...
قایق رو با هم میرونیم میریم اونجاها میمونیم...
جایی که نه آسمونش نه غمش نه جنب و جوشش...
نه صدای گل فروشش ،مث اینجا آهنی نیست...
خوبن اما گفتنی نیست پس ببیــــن ، یادت بمونــه...
کسی ام اینو ندونـــه ، زنده بودیـــم اگه فردا وعده ما لـــب دریا

+ نوشته شده در ساعت 22:43 توسط دخترک اشک فروش
|
هیچوقت . . .